والا ترانه منم همين رو ميدونم
که قورباغه با شازده خانوم خيلي مهربون بود
خيلي مراقبش بود از طرفي خيلي هم دوستش ميداشت
يه روزي که اين شازده خانوم کنار برکه ي کوچيک نزديک خونشون نشسته بود باموجاي يه پوست گردو نزديک ساحل شد
شازده خانوم از آب مي گيرتشو مي بردش خونشون !
يه بار يه موجوداتي به شازه کوشولو حمله کردن قورباغهه نجاتشون داد حتي !
بهد انگار خود قوريه مُلد ! بهد دختري خيلي دلش سوخت نشست گريه کردن اشکاش ريخت رو قورباغه !
قوري نه تنها زنده شد که طلسمش شکست و دوباره شاهزاده شد
اون دوتا باهم ازدواج کردن و سالهاي سال در کنار هم خوشبخت بودند
قصه ي ما به سر رسيد ترانه به خونش نرسيد
دي:
سورس : مجموعه کتاباي بندانگشتيا